ز کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود به کجا می روم آخر ننمایی وطنم
سر کلاسم، هر وقت می خواهم مثالی برای بچه ها بزنم اولین چیزی که به یاد می آورم جمله ایست که باgo ساخته می شود.
امروز از آنها خواستم تا برایم جمله بسازند بیش از 80% جملاتشون رو با فعلgo ساختند
بعد فکر کردم
به یاد آوردم
در عربی برای صرف افعال می گفتیم ذهب، ذهبا، ذهبوا، ذهبت، ذهبتا، ذهبن،........................
ودر فارسی
رفتم، رفتی، رفت، رفتیم، رفتید، رفتند
و
فهمیدم که برای رفتن آمدیم نه ماندن و گویی میل به رفتن هم داریم
و برخی چه غریبانه رفتند
یک سالی می گذرد از فوت پسر پسرعموی مادرم ،در تمام زندگیش پنج بار هم ندیده بودمش، آن هم در بچگی
اما نمی دانم چرا هر بار به یادش می افتم بغض گلویم را می فشارد
و خوشحالم که گاهی مثل دیشب دختربرادرم را در خواب می بینم می بوسمش و احساسش می کنم
و چه می توان کرد وقتی هیچ کس جای پدرت را نمی تواند پر کند؟
ودلم می گیرد وقتی به یاد این می افتم که دوست برادرم دو ماه پیش از مرگش همسر و کودک چند ماهه اش را به دوست مجردش می سپارد
که دیروز عروسیشان بود
و باز هم میگریم...

بعضی ها آسمون و ریسمون رو به هم می بافن، شکافتنیه، اما من به هم می دوزمشون، اونم با یه نخ خارجی (اسم کشور رو نمی گم تبلیغ نشه) همین جا، در نخ سوزن